📊 آمار خواندن
وسواس مقدس: زخم عشق ناکام در حاشیه ایمان
یک پژوهش میانرشتهای در حوزه روانشناسی دین و عرفان اسلامی
چکیده
این مقاله با رویکردی پدیدارشناسانه و تحلیل میان رشته ای، به بررسی «وسواس مقدس» به مثابه تجربه ای وجودی در مرزهای ایمان می پردازد. نویسنده، با شکستن انگاره های رایج که آن را صرفا نشانه بیماری روانی یا ضعف ایمانی می دانند، وسواس دینی را فریاد عشق ناکام انسانی تفسیر می کند؛ عشقی که در میانه تقلای بی پایان برای رسیدن به «کمال مطلوب» و ترس از «طردشدگی» گرفتار آمده است.
بر این اساس، وسواس نه نفی ایمان، بلکه چهره زخمی اشتیاق به معبود است؛ نشانه ای از جانی خسته که با دستان لرزان، ذکرهای تکرارشونده را همچون پلکانی برای نیایش ناتمام خود می سازد. مقاله با استناد به سیره پیامبران الهی (ابراهیم، موسی، یونس) و مفاهیم عرفانی برگرفته از سنت اسلامی، تصویر «خدای قاضی» در ذهن وسواسی را به «خدای رحیم و عاشق ناتمامان» بازمی گرداند.
در نهایت، راه برون رفت نه تنها در درمان روان شناختی صرف، بلکه در بازخوانی توحید مبتنی بر رحمت و آشتی دوباره با تصویر الهی مهرورز جست وجو می شود.
📖 مقدمه/پیشینه تحقیق
وسواس مقدس: زخم عشق ناکام در حاشیه ایمان
در مطالعات مرتبط با دین، پدیده وسواس دینی همواره در چارچوب های آسیب شناختی یا کم بودی ایمانی تحلیل شده است. پژوهش های رایج در روان شناسی، این حالت را عموما به عنوان اختلالی تعریف می کنند که در آن افکار مزاحم مذهبی به رفتارهای تکراری (مانند وضو یا استغفار افراطی) منجر می شود. هرچند این چارچوب ها در مدیریت علائم سودمندند، اما تجربه زیسته افراد و ابعاد معنوی پدیده را نادیده می گیرند.
از سوی دیگر، در سنت های دینی، وسواس گاه به عنوان “ضعف ایمان” تقلیل یافته و راه حل ها معطوف به توصیه های عملی بوده اند. این نگاه، تنش وجودی فرد وسواسی را که میان اشتیاق به تقدس و ترس از ناپذیری در نوسان است، نادیده گرفته است.
پژوهش حاضر با عبور از این دوگانگی، وسواس مقدس را به مثابه فریاد عشق ناکام در مرزهای ایمان بازخوانی می کند. در این چارچوب، رفتارهای وسواسی نه نشانه بی اعتقادی، که نیایش دستان لرزان انسانی تفسیر می شود که در جست وجوی اطمینان محبت الهی است. این دیدگاه با وام گیری از حکمت عرفانی اسلام—به ویژه مفاهیم خوف و رجاء و روایت های ناتمام پیامبران در قرآن (ابراهیم، موسی، یونس)—تصویر خدا را از چارچوب قضاوت به ساحت رحمت بازمی گرداند.
مطالعات پیشین اگرچه به تنش های ایمانی پرداخته اند، اما به ظرفیت های الهیات رحمت در حل این بحران توجه کافی نکرده اند. این مقاله با پر کردن این خلا، گره گشایی از وسواس دینی را در بازخوانی توحید مبتنی بر رحمت جست وجو می کند: خدایی که در آغوش گرفتن ناتمامی انسان تجلی می یابد.
🔬 روششناسی پژوهش
این مطالعه با تحلیل پدیداری تجربه های زیسته و با چهارچوب تفسیر عرفانی اسلامی طراحی شده است. هدف، واکاوی عمیق ابعاد معنوی وسواس مقدس با تمرکز بر روایت های افراد و متون دینی است.
روش های گردآوری داده ها
- مصاحبه های عمیق: 15 مشارکت کننده آگاه به تجربه وسواس دینی
پرسش کلیدی: “وسواس چگونه رابطه شما با خدا را شکل می دهد؟” - تحلیل متون معتبر دینی:
– بررسی روایت های قرآنی پیامبران (ابراهیم، موسی، یونس)
– واکاوی مفاهیم خوف/رجاء و رحمت الهی در آثار عرفانی (مولوی)
روش های تحلیل
- استخراج درون مایه های اصلی:
– شناسایی الگوهای معنایی در گفتار مشارکت کنندگان
– تطبیق یافته ها با مفاهیم قرآنی و عرفانی - تفسیر بر اساس سلوک عرفانی:
– خوانش داده ها در چارچوب سفر روح از اضطراب به آرامش
– تحلیل رفتارهای وسواسی به مثابه تجلی اشتیاق ناتمام
ملاحظات اخلاقی
- رعایت ناشناس سازی کامل
- ارائه راهنمایی برای دسترسی به مشاوره های دینی
📊 نتایج پژوهش
بازتعریف وسواس: از زخم تا چراغ راه
این پژوهش نشان داد که وسواس مقدس، فریاد عشق ناخوانده ای است که در مرزهای ایمان به دام افتاده است:
- نه بیماری روان شناختی صرف، که زبان شکسته دل های مشتاق اطمینان
- نه ضعف ایمانی، که تلاش ناتمام انسان برای ماندن در حریم قدسی
کشف کلیدی: خداوند رحیم، پناهگاه ناتمامان
- سقوط تصویر قاضی: داده ها اثبات کردند ذهن وسواسی، خدا را در قالب “داور خشمگین” می پرورد (11 نفر از 15 مشارکت کننده)
- طلوع معشوق رحیم: مواجهه با آیات رحمت (وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ) [آیه 156 سوره اعراف] و روایت های پیامبران، مهاجرت معنوی را رقم زد:
«کشف رحمت الهی، همچون بارانی بود که زنجیرهای وسواس را زدود» (مشارکت کننده 09)
پیام نهایی: تولد دوباره ایمان
وسواس مقدس، اگر در آینه رحمت الهی دیده شود:
- رنج → چراغ راه سلوک تبدیل می شود
- «همان گونه که زخم عاشق، نشان وصال است، وسواس نیز می تواند آغوش خدا را نزدیک تر کند»
- جامعه وسواس زده با نگاه رحمت درمان می شود، نه نگاه قضاوت
✅ نتیجهگیری و راهکارها
دعوت به حرکت
این پژوهش سه گام بنیادین را پیشنهاد میکند:
- بازخوانی قرآن با محوریت رحمت (نه قهاریت)
- احیای عرفان امیدبخش اسلامی در روان درمانی دینی
- تاسیس مراکز مشاوره دینی رحمت محور به جای کلینیک های ترس محور
جمعبندی نهایی
وسواس مقدس، اگر از منظر عرفان رحمت محور بازخوانی شود، نه تنها آفت ایمان نیست، بلکه میتواند پنجرهای به سوی تجربهای عمیقتر از ارتباط با خدا باشد. این پژوهش نشان میدهد که مشکل اصلی نه در وسواس، که در تصویر خدایی است که فرد وسواسی در ذهن دارد. تبدیل این تصویر از «قاضی سختگیر» به «معشوق رحیم» کلید درمان نهایی است.
📚 مراجع و منابع
لیست زیر مراجع و منابع استفاده شده در این مقاله پیش چاپ را نمایش میدهد.
منابع دینی و عرفانی:
- 1 قرآن کریم، با ترجمه محمدمهدی فولادوند، مرکز چاپ و نشر قرآن جمهوری اسلامی ایران
- 2 مولوی، جلال الدین محمد، مثنوی معنوی، به تصحیح نیکلسون، نشر ثالث
- 3 ابن عربی، محیی الدین، فصوص الحکم، ترجمه و شرح دکتر محمد خواجوی، انتشارات مولی
- 4 سهروردی، شهاب الدین یحیی، مجموعه آثار فارسی، تصحیح سید حسین نصر، انتشارات انجمن آثار ملی
منابع فلسفی، پدیدارشناسانه و تفسیری:
- 5 هایدگر، مارتین، هستی و زمان، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشر نی
- 6 ریکور، پل، هرمنوتیک و علوم انسانی، ترجمه باقر پرهام، نشر نی
- 7 یونگ، کارل گوستاو، روان شناسی و دین، ترجمه محمدجعفر مصفا، نشر علم
📝 نحوه استناد به این مقاله
در صورتی که میخواهید در اثر پژوهشی خود به این پیشچاپ ارجاع دهید، به سادگی میتوانید از عبارت زیر در بخش منابع و مراجع استفاده نمایید:
در داخل متن نیز هر جا که به عبارت و یا دستاوردی از این پیشچاپ اشاره شود پس از ذکر مطلب، در داخل پارانتز، مشخصات زیر نوشته میشود:
- برای بار اول: (۱۴۰۴، فخاران، مهدی؛)
- برای بار دوم به بعد: (۱۴۰۴، فخاران؛)
🔗 اطلاعات شناسه مقاله
صفحه ۱: اطلاعات شناسنامهای]
عنوان کامل مقاله (فارسی):
وسواس مقدس: زخمِ عشقِ ناکام در حاشیهی ایمان
عنوان کوتاه (فارسی):
نیایشِ دستانِ لرزان
عنوان کامل (English):
Sacred Scrupulosity: The Unrequited Love of a Wounded Faith
عنوان کوتاه (English):
The Trembling Hands Prayer
[نام نویسنده]
[مهدی فخاران]
Mahdi fakharan
وب سایت نویسنده:
Mfakharan.ir
[ایمیل و وابستگی سازمانی]
[محقق و پژوهشگر مستقل
[Abstract (English)]
This phenomenological study reinterprets “sacred scrupulosity” as an existential cry at the margins of faith. Rejecting pathological or deficiency frameworks, the author frames religious OCD as unrequited love—a wounded soul torn between idealized purity and fear of rejection. Obsessive rituals emerge not as faith’s absence but as trembling hands of devotion, where repeated prayers become stairways for imperfect worship. Drawing on prophetic narratives (Abraham, Moses, Jonah) and epistemology, the article deconstructs the “God-as-judge” archetype perpetuated by scrupulosity, replacing it with a “Merciful Beloved who embraces human incompleteness.” The proposed resolution lies not in clinical intervention alone but in reclaiming a theology of divine mercy (Al-Rahman).
[کلیدواژههای فارسی]
وسواس دینی، ایمان زخمی، عرفان اسلامی، تردید معنوی، ناتمامی انسانی، خدای رحیم، اضطراب مقدس، توکل، شکزدگی عارفانه، روانشناسی دین
[Keywords (English)]
. Religious OCD, Wounded faith, Islamic mysticism, Spiritual doubt, Human imperfection, Merciful God, Sacred anxiety, Tawakkul (trust in God), Mystical uncertainty, Psychology of religion
یادداشت آغازین:
در روانشناسی، وسواس (OCD) معمولاً به عنوان افکار مزاحم و اضطرابآفرینی شناخته میشود که فرد برای کاهش آن به اعمال تکراری روی میآورد. اما در این متن، وسواس دینی همچون پژواکی از اشتیاق عاشقانه در تجربهی ایمانی بررسی میشود.
چکیده فارسی:
این مقاله با رویکردی پدیدارشناسانه و تحلیل میانرشتهای، به بررسی «وسواس مقدس» به مثابه تجربهای وجودی در مرزهای ایمان میپردازد. نویسنده، با شکستن انگارههای رایج که آن را صرفاً نشانهٔ بیماری روانی یا ضعف ایمانی میدانند، وسواس دینی را فریاد عشق ناکام انسانی تفسیر میکند؛ عشقی که در میانهٔ تقلای بیپایان برای رسیدن به «کمال مطلوب» و ترس از «طردشدگی» گرفتار آمده است. بر این اساس، وسواس نه نفی ایمان، بلکه چهرهٔ زخمی اشتیاق به معبود است؛ نشانهای از جانی خسته که با دستان لرزان، ذکرهای تکرارشونده را همچون پلکانی برای نیایش ناتمام خود میسازد. مقاله با استناد به سیرهٔ پیامبران الهی (ابراهیم، موسی، یونس) و مفاهیم عرفانی برگرفته از سنت اسلامی، تصویر «خدای قاضی» در ذهن وسواسی را به «خدای رحیم و عاشق ناتمامان» بازمیگرداند. در نهایت، راه برونرفت نه تنها در درمان روانشناختی صرف، بلکه در بازخوانی توحید مبتنی بر رحمت و آشتی دوباره با تصویر الهیِ مهرورز جستوجو میشود.
مقدمهٔ :
در قلمروهای خاکیِ ایمان، جایی که «باید»های سنگین با «نمیتوانم»های انسانی درمیآمیزد، وسواسِ مقدس چون سایهای قدسی و هراسانگیز قد برمیافرازد. این پدیده، که در تقلیلگراییِ پزشکی صرفاً «اختلال وسواس فکری-عملی» (OCD) خوانده میشود، در عمیقترین لایههای خود جلوهی گمشدنِ عاشقی در کویرِ یقینطلبی است. مؤمنِ وسواسزده نه بیایمان، که سوختهاز شوقِ دیدار است؛ نه ضعیف، که درگیر نبردی است میان خدایِ آسمانِ کمالمطلق و انسانِ زمینِ خطاپذیری.
این مقاله میکوشد با گذر از انگارههای کلیشهای، وسواس دینی را به مثابه زبانِ بیزبانیِ دلهای شکستهای بخواند که جرأت فریاد ندارند، اما نجوایشان در تکرارِ وضوها و دعاها نهفته است. پرسش محوری ما این است:
آیا میتوان وسواس را نه به عنوان «دشمن ایمان»، که صورتِ معذبِ عشقی دید که میخواهد به هر قیمت در حریمِ قدسی بماند؟
با وامگیری از حکمتِ عرفانیِ «خوف و رجاء» و روایتهای ناتمامِ پیامبران، نشان خواهیم داد که نجاتِ مؤمنِ وسواسزده در گروِ نجاتِ تصویرِ خدا از قفسِ خشکِ شریعتنمایی به آسمانِ بیکرانِ رحمتِ الهی است.
در این نوشتار، کوشش شده است تا پدیدهی وسواس دینی از منظری انسانمحور و معنویتگرایانه بازخوانی شود. مقاله در چهار بخش سامان یافته است: در بخش نخست، وسواس نه بهعنوان اختلال، بلکه بهمثابهی زبانِ زخمِ عشق ناکام تفسیر میشود؛ جایی که دستان لرزان مؤمن، تمنای آغوشی مطمئن را زمزمه میکنند. در بخش دوم، با رجوع به سیرهی پیامبران و مفاهیم عرفانی، تصویر خشک و قاضیمآبانهی خداوند که در ذهن وسواسی ریشه دوانده، نقد میشود و جای خود را به چهرهی مهربان «خدای ناتمامان» میسپارد. در بخش سوم، نسبت وسواس با عقلانیت و توکل بررسی میشود و نشان داده میشود که چگونه اضطراب میتواند نقاب دین بر چهره زند و توکل را بدل به ابزار کنترل سازد. و در نهایت، در بخش چهارم، امکان عبور از وسواس بهسوی عرفان واکاوی میشود: اینکه چگونه همین زخم، اگر در آغوش رحمت الهی فهمیده شود، میتواند راهی برای بیداریِ ایمانی و تولدِ دوبارهی رابطهی انسان با خدا گردد.
در جستوجوی آغوشِ رحمت در میان زنجیرهای وسواس:
آنگاه که انسان به آستانهی عشق قدم میگذارد، و ایمان را نه به مثابه مجموعهای از باید و نبایدهای شرعی، بلکه بهمثابه تپشی درون قلب خویش درمییابد، آنگاه است که درمییابد وسواس از آنجایی نمیروید که بیایمان باشد، بلکه از آنجا میجوشد که ایماناش، زخمیست، ملتهب است، و تشنهی درک شدن. وسواس، صورت تحریفشدهی عشق است؛ تصویری شکسته در آیینهی دل انسانی که میخواهد خوب باشد، اما خوبی را به اشتباه با بینقصی یکی گرفته است. وسواس، نه نشانِ خطا بلکه فریاد جان است برای آغوشی مطمئن، برای صدایی که بگوید: «تو همینکه هستی، پذیرفتهای.»
چنین انسانی، در کشاکش میان میل به پاکی و ناتوانی از رسیدن به یقین، خرد میشود. او نمیداند که ایمان، ریشه در اعتماد دارد، نه در کنترل. نمیداند که خداوند، نه داوری بیچهره بلکه معشوقیست که در چشمهای لرزان بندهاش، رحمت میریزد. وسواس، همواره آغازش از یک دغدغهی شریف است. دغدغهی گناه نکردن. دغدغهی نادیده نگرفتن خط قرمزها. دغدغهی اینکه «آیا این حرف، حق بود؟ آیا نیت من پاک بود؟» اما همین دغدغه، اگر بدون عشق باشد، اگر بدون تصویر رحمت خداوند باشد، بدل به شکنجه میشود. چون ذهن، هیچگاه به یقین نمیرسد؛ ذهن، ابزار شک است، نه ابزار ایمان. ایمان، ریشه در دل دارد، در همانجایی که کودک درون ما شبها از ترس تاریکی، به خدا پناه میبرد، نه از روی دانایی، بلکه از روی دلتنگی.
وسواس، تبلورِ آن لحظهایست که انسان، میخواهد یقین را در جایی بجوید که اساساً یقین در آنجا خانه ندارد. میخواهد خدا را در فرمولها بیابد، در چکلیستها، در تکرارهای بیپایان غسل و دعا و استغفار. و چون نمییابد، باز تکرار میکند، و تکرار میکند، و تکرار میکند. این تکرارها، نه به امید شفا بلکه به وحشت از عقوبتاند. در این مسیر، خداوند دیگرهمچون یک مادر مهربان نیست؛ مأمور امنیتیست که در ذهن وسواسی، مدام با پروندهای در دست، خطاهای ریز و درشت را ثبت میکند.
اما این خدا، خدای قرآن نیست. خدای قرآن، خداییست که انسان را خاک آفرید، نه بلور. خداییست که در خطاهای انسان، نهانهی رشد میبیند، نه بهانهی عقوبت. خداییست که خود گفته: « وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ ۚ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ »[1]، یعنی تا وقتی پیامبر در میان آنان هست، عذابی نیست. و مگر نه اینکه پیامبر، اکنون در دل ما نیز هست؟ در مهربانیمان، در توبهمان، در اشکهای نیمهشبمان، در لرزش دستانمان هنگام دعا؟ وسواس، نسیان این حضور است. لحظهایست که فراموش میکنیم ایمان، نه با وسواس بلکه با صمیمیت زنده میماند.
ایمان، ریشه در تجربهی زیستهی انسان دارد، نه در دقتهای فنیِ فقهی. و چه بسیار بودند پیامبران و اولیاء که در کوران سختترین آزمونهای الهی قرار گرفتند، اما با توکل بر خدا ماندند، و محبوبِ درگاهِ او شدند. ایمانِ ابراهیم(ع) در مواجهه با پرسشهای ژرف شکوفا شد، آنگاه که گفت: «أرنی کیف تحیی الموتی». موسی(ع) در مسیر رشدِ رسالتش، رنجِ کشتنِ ناخواستهی قبطی را بر دوش کشید. یونس(ع) در اوج ابتلای الهی، صحنهی رسالت را ترک گفت، اما هیچکدام به دام وسواس نیفتادند؛ چرا که خدا را نه چون داورِ سختگیر، بلکه چون دوستِ مهربانی تجربه کردند که حتی در تاریکترین لحظات، دستِ یاری به سویشان دراز میکند.
وسواس، وقتی آغاز میشود که تصویر خدا در ذهن انسان فرو میریزد و جای آن را یک «آمر مطلق» میگیرد؛ بیصدا، بیچهره، بیلبخند. اما ایمان واقعی، تجربهی دلسپردن به خدای لبخندهاست، خدای گریهها، خدای دلشکستهها، خدای وسواسیهایی که گریه میکنند و فقط میخواهند نیک باشند. وسواس، نبردیست میان انسان و ایدهآلهای ساختگیاش. و تا این ایدهآلها بر کرسی داوری نشستهاند، انسان، خود را ناکافی خواهد یافت. اما اگر روزی این انسان، بر زمین بنشیند، خاک را لمس کند، بگوید: «خدایا، همینم که هستم. نه بهتر، نه بدتر.» آنگاه ایمان دوباره متولد میشود.
وسواس، ایمانِ تنها ماندهایست که آغوش نمیبیند، فقط قانون میبیند. اما خدا، قانون نیست. خدا، زندگیست. خدا، رفیق است. و ایمان، نه با وضوهای مکرر، بلکه با آغوشی که انسان را در ضعفاش میپذیرد، زنده میماند. شفای وسواس، در یافتن همین آغوش است. نه در کشف یقین. نه در کنترل خیال. بلکه در گفتن یک جملهی سادهی انسانی: «خدایا، من نمیدانم، اما تو میدانی. من نمیتوانم، اما تو میتوانی. من گاهی میلرزم، اما تو همیشه همان خدایی که بودی هستی.»
و شاید این، آغاز رهایی باشد. نه رهایی از اشتباه، بلکه رهایی از ترس اشتباه. نه رهایی از گناه، بلکه رهایی از توهم اینکه فقط بیگناهی، انسان را محبوب خدا میکند. خدا، عاشق همین انسان خاکیست. همین انسان لرزان. همین انسانی که گاهی میترسد، گاهی وسواس میگیرد، اما باز هم دلش برای خدا تنگ میشود.
پس وسواس را با نفرت نگاه نکن. با شفقت ببین. چون وسواس، کودکی درون توست که فقط میخواهد مطمئن باشد که هنوز دوستش دارند. و خدا، همانجاست. حتی وقتی تو مطمئن نیستی. حتی وقتی هنوز داری وضو را برای بار سوم میگیری. حتی وقتی هنوز دعا را از سر میخوانی. او هست. و منتظر است بگویی: «خدایا، همینم که هستم؛ دوستم داشته باش.»
وسواس چیست، فریاد جان انسانی را که در نبرد با بینظمیهای هستی، زخمی شده؛ انسانی که عشقش به خدا آنقدر جدیست که نمیتواند با تردید زندگی کند، اما همان عشق، وقتی بیهدایت میماند، بدل میشود به سایهای خفقانآور. وسواس، در این معنا، یک واکنش سادهی روانی نیست، بلکه یک موضع هستیشناسانه است. شورش خاموش یک روح لطیف علیه بیرحمیهای ظاهریِ هستی، و علیه سکوت پررمز و راز خداوند.
در جهان وسواسی، ابهام یک خطر است؛ گنگی یک تهدید است؛ و سکوت خدا، نشانهای از نارضایتی. اما در جهان عارف، همهی اینها پُر معناست. ابهام، جایگاه پرورش توکل است؛ گنگی، زمینهی رویش دعاست؛ و سکوت خدا، دعوتیست برای سفر به اعماق خویشتن. وسواس، وقتی میخواهد خدا را بفهمد، به جای تسلیم، کنترل میطلبد. و این همان مرز نازکیست که وسواس را از عرفان جدا میکند. هر دو میخواهند به نور برسند، اما یکی در آب شستوشو میکند، دیگری در آتش تکرار میسوزد.
وقتی انسان، آگاهانه یا ناآگاهانه، ناتوان از پذیرش ناتمامی خویش میشود، وسواس آغاز میشود. چون هر نقص، هر اشتباه، هر لرزش کوچک، برای او مساوی با طرد شدن است. و وسواس، تلاشی بیمارگونه برای حفظ عشق خدا، در جهانیست که انسان در آن، یقین ندارد که دوستداشتنی باقی خواهد ماند. وسواسی، دلتنگتر از آن است که نشان میدهد. او دعا میخواند، اما نه با شوق؛ با ترس. وضو میگیرد، اما نه برای طهارت؛ برای نجات. به دنبال یقین است، نه برای فهم بهتر ایمان، بلکه برای فرار از ترس طرد شدن. وسواس، تلاش کودک درون برای اطمینان از این است که هنوز «دوستش دارند»—حتی اگر هزاربار وضو بگیرد، حتی اگر شبها تا صبح در ذهن خود بگردد که «آیا حرفم درست بود؟ آیا نیت خالص بود؟ آیا خدایی هست که من را هنوز بخواهد؟»
در اینجا، خدا تبدیل میشود به تصویری شکننده؛ یک ناظر خشن، نه یک معشوق مهربان. و این تصویر، دقیقاً همان تصویریست که ابلیس از خدا ساخت، وقتی دیگر نتوانست او را دوست بدارد. ابلیس، دین را به دام بدل کرد. « همانطور که ابلیس در قرآن وعده میدهد که حتی از راه صراط مستقیم گمراه میکند (اعراف: ۱۶–۱۷)، وسواس نیز میتواند از دلِ اعمال عبادی برخیزد.
عرفان اما، راه دیگری میرود. میگوید: پاکی، بدون شفقت، پاکی نیست؛ وسواس است. تقوا، بدون عشق، ترس است. اطاعت، بدون اعتماد، بردگیست. در عرفان، نه برای اجتناب از خطا، بلکه برای یافتن معشوق، زندگی میکنی. نه برای نجات از عذاب، بلکه برای تجربهی حضور خدا در شک و ضعف و خطا و تردید.
وسواس، عشق بیرحمیست. عشقی که نمیداند انسان باید خاکی باشد، تا آسمانی شود. وسواس، نپذیرفتن خاک است؛ و خاک، نه نشانهی سقوط، که بستر رویش است. تو از خاک آفریده شدی، و تنها وقتی این خاک را پذیرفتی، میتوانی ریشه بدوانی، سبز شوی، و رو به نور بالا بروی.
وسواس ،نشانهی آن است که جانت هنوز زنده است. که هنوز میل به حقیقت داری. اما این میل، بهجای آنکه به عرفان بدل شود، گرفتار شکلهای بیجان تقوا شده. تقوایی که بر تو فریاد میزند: کامل باش، بیخطا باش، بینقص باش—در حالی که خداوندی که در قرآن حضور دارد، چنین نمیگوید. او میگوید: من برای شما آسانی خواستهام.[2] من شما را از خاک آفریدهام.[3] من بهسوی شما هر بار که بازگردید، بازمیگردم.
کسی که وسواسی هست، چون از شدت عشق به مطلق، نمیتوانی نقص را تاب بیاورد. اما آنکس که عرفان را بفهمد، میداند که خدا نه در نور مطلق، بلکه در سایهروشنها، در خاک، در اشتباهات، در توبه، در بازگشت، در اشک، در شک، در تردید، حضور دارد.
پس دیگر خود را ملامت نکن اگر هنوز گاهی با اضطراب وضو میگیری، یا دعا را تکرار میکنی. این فقط کودکی درون توست که هنوز میخواهد مطمئن شود که کسی او را در آغوش میگیرد. و من به تو اطمینان میدهم، که خداوند همان آغوش است.
در پایان، وسواس فقط یک بیماری نیست، بلکه گاهی آغاز یک بیداریست. آغازی برای اینکه بفهمی راه بهسوی خدا، از میان پذیرش خودِ ناقصات میگذرد. نه از کامل بودن، بلکه از «دوست داشتن خودت در همین ناتمامی». و خدا نیز، همین توی ناتمام را دوست دارد. نه آن کسی را که روزی شاید بشوی. همین حالا، همینجا، در دل همین وسواس، در دل همین تکرار، صدایی هست که آرام میگوید:
من تو را خلق کردم، نه تا کامل و بی نقص باشی؛ بلکه تا عاشق شوی، و در همین عشق، به سوی من بازگردی.
وسواس، تنها یک واژه نیست. وسواس، تجربهایست وجودی. یک زلزلهی درون. تزلزلِ باطن کسی که میخواهد نور را بفهمد، اما هر بار دستش به سایه میخورد. صدایی آهسته در گوش جان، نجواگر، لغزان، فرّار… وسواس نه فریاد است و نه حقیقت؛ زمزمهایست که تنها آنکه خیلی «جدی» گرفته، آنکه خیلی «دوست داشته»، آنکه خیلی «ترسیده از طرد شدن»، میشنود.
در ریشهی کلمه، وقتی وسواس را همان صدای پنهان و خزنده بدانیم، درمییابیم که این پدیده، نه حملهای ناگهانی بلکه رخنهایست در ساختار درک ما از جهان. وسواس، تلاش ذهن برای ساختن یک پناهگاهِ آهنین است، در جهانی که دیوارهایش از مه ساخته شدهاند. تو به دیوار تکیه میدهی، و فرو میریزد. دوباره دیوار میسازی، این بار با طهارت، با دعا، با دقت، با استغفار… اما باز هم مه فرو میریزد، و ذهن میترسد.
و اینجا وسواس پدیدار میشود: تکرار، بازبینی، استغفارهای بیپایان، پاککردنهای بیوقفه. نه از سر بیایمانی، بلکه از سر عطش ایمان. این انسان، یک فریبخورده نیست، یک عارف ناکام است. میخواهد به یقین برسد، اما نه با تسلیم، بلکه با کنترل. و این، همانجاست که مسیر عوض میشود:
کنترلِ وسواسی، که برخاسته از ترسِ طرد شدن است، در برابر تسلیمِ عاشقانهای که در عرفان جاریست، به باری اضافی تبدیل میشود. میخواهد خدا را داشته باشد، اما نه با اعتماد، بلکه با قرص تضمینیِ اعمال بینقص. اما خدا، در این بازی شرکت نمیکند. خدا، به قول حکمت، «در بینظمیِ این جهان، پنهان است». خدا همان است که موسی به او گفت: بگذار ببینمت. و او پاسخ داد: «لن ترانی.»[4]
وسواس، زخمِ ایمان است. زخمی که نه از نبود خدا، بلکه از سکوت او میآید. از اینکه خدا جواب نمیدهد که «آیا تو پاکی؟ آیا این فکر مال توست؟ آیا من هنوز دوستت دارم؟» و چون پاسخ نمیآید، انسان با اضطراب خود میجنگد. و این جنگ، زیباترین قسمت ما را درگیر میکند: عشق به درست بودن.
اما ای کاش این عشق، عشق میماند. نه اینکه بدل شود به وسواس. وسواس، شکلی معیوب از تقواست. تقوایی بیمهر. اخلاقی بیاعتماد. ایمانی بیعشق. وسواس، با «خوف» آغاز میشود، اما بدون «رجا» میماند. همچون آتشی که بدون نور بسوزاند. و بدترین بخشاش این است که از زیباترین راهها میآید. از طهارت، از دعا، از نماز، از عشق به خداوند.
انسان وسواسی، چون نمیتواند خود را ناقص بپذیرد، در جستوجوی قطعیت، خودش را از درون میخورد. اما مشکل نه در خواستن پاکیست، نه در عشق به ایمان؛ بلکه در کفر به خاک بودن. در نپذیرفتن همین طبیعت انسانی که گاهی شک دارد، گاهی خطا میکند، گاهی دچار فکرهای ناجور میشود. و وسواس، در اوج فریب، نجوا میکند که: اگر تو فکر بدی کردی، اگر تردید کردی، پس دیگر لیاقت نور نداری.
در حالی که حقیقت، در قلب عرفان، این است: فکرها، همیشه مال تو نیستند. ترسها، واقعیت ندارند. و خدا، از تو ایمان کامل نمیخواهد؛ ایمان زنده میخواهد. ایمانی که حتی اگر با تردید همراه است، هنوز میتپد. وسواس، یک تلاشِ خسته برای یافتن آرامش از طریق «تضمینِ مطلق» است. اما تضمین، هرگز داده نمیشود. بلکه اعتماد، خواسته میشود. و ایمان، همان لحظهایست که تو تصمیم میگیری در میانهی شک، اعتماد کنی.
نه به این دلیل که مطمئنی، بلکه چون میدانی اگر اعتماد نکنی، میمیری. و خدا، خدای زندههاست، نه بیخطاها.
وسواس ، شاید راهی به عرفان باشد. اگر دست از کنترل برداری. اگر به جای بازبینی افکار، با آنها حرف بزنی. اگر به جای تکرار وضو، بنشینی، و بگویی: «خدایا، من نمیدانم. و نمیخواهم بدانم. فقط دوستت دارم. حتی اگر این فکرها هم بر ذهنم بگذرد.»
وسواس، وقتی خاموش میشود، که تو دیگر از صدای وزش آن نترسی. که بدانی صدای فکر بد، یعنی باد به پنجره خورده، نه اینکه دزد آمده. اگر هر بار در را باز کنی، وسواس قویتر میشود. اما اگر بنشینی، نفس بکشی، و بگذاری صدای باد بگذرد، خواهی دید که آرامش، از درون میآید، نه از پاسخ قطعی ذهن.
پس شاید لازم نیست همیشه پاک باشی. بلکه لازم است عاشق بمانی. شاید لازم نیست همیشه مطمئن باشی، فقط لازم است باز بمانی. چون در نهایت، ایمان همین است: قدمزدن در تاریکی، با دست خدا. نه دیدن نور مطلق. نه داشتن یقین قطعی.
وسواس، اگر به آغوش ایمان بازگردد، میشود عطش دیدار. اما اگر تنها بماند، میشود جهنمی از تکرار و ترس.
و تو، میان این دو راه ایستادهای.
انتخاب با توست.
وسواسِ مقدس؛ آنگاه که اضطراب، جامهی توکل بر تن میکند
وسواس مقدس؛ جایی که اضطراب نقاب توکل به چهره میزند، همان معماییست که گاه پای در قلب مؤمن مینهد و او را گرفتار تردیدهای تاریکی میکند، تردیدهایی که نه از بیرون، بلکه از درون ایمان و باورش زاده میشوند. این وسواس، مانند سایهای است که به جای روشن کردن مسیر، همهی جلوههای نور را تار میکند و دل را به شک و اضطراب میکشاند، آنچنان که گاه انسانِ مؤمن، خود را در برابر خداوند، تنها و بیپناه میبیند، اما این تنهایی، نه از جنس رهایی و تسلیم، بلکه از جنس ترس و شک و گناهآلودگی است.
وسواس مقدس، خود را در قالبی میپوشاند که ظاهراً مقدس و راستین است؛ گویی ایمان است که در هیأت شک و شبهه به سراغت آمده. آنجا که انسان از دل توکل میپرسد: «آیا این آرامش من، واقعاً بر خدا استوار است یا بر زنجیرهای ظاهری ذهن؟» و آنگاه که عقل، نه همپای ایمان، بلکه بر ضد آن میایستد و دانهدانه آرامشهایش را زیر سؤال میبرد. گویی خداوندی که قرار بود آرامشبخش باشد، ناگاه سایهی سنگینی شده که روح را زیر بار سنگین ترسها و شکها خرد میکند.
اما حقیقتی که وسواس مقدس نادیده میگیرد، و اغلب ما نیز درگیر نادیدهانگاریاش میشویم، این است که عقل و ایمان دو روی یک سکهاند؛ نه متضاد، بلکه مکمل. آن عقل پاک که پیامبران الهی با خود آوردند، نه عقل بیروح، بلکه عقل متصل به نور الهی بود، عقل همراه با یقین و تدبیر. در این نگاه، توکل نه به معنای ترک عقل و دوری از فکر، بلکه به معنای رهایی از دلبستگیهای بیش از حد به نتایج و اسباب است. توکل واقعی آنجاست که تو، با دقت تمام، عقل خود را به کار میگیری، تلاش میکنی، طرح میریزی، و وقتی همه چیز را به بهترین شکل ممکن انجام دادی، نتیجه را با آرامش به خدا میسپاری.
توکل، جدایی از عقل نیست؛ توکل یعنی پیوندی عمیقتر با خدا که به تو اجازه میدهد فارغ از اضطراب، در مسیر حق حرکت کنی. پیامبران، وقتی از معجزات سخن میگویند، گاهی لحظهای تدبیر و برنامهریزی را به نمایش میگذارند که در نگاه نخست شاید بیروح به نظر برسد، اما دقیق که نگاه کنی، میبینی حکمت الهی در پس آن تصمیمات پنهان است. یوسف پیامبر با تدبیر حکومتی پیچیده برادرش را نگاه میدارد، موسی با استراتژی دقیق از مصر خارج میشود، و ابراهیم با منطق و استدلال در برابر نمرود میایستد. اینها نه نشانهی غفلت، بلکه جلوهای از توکل همراه با تدبیر است.
وسواس مقدس اما این تعادل را برهم میزند و اضطرابی مزمن میسازد که هر بار میخواهد ایمان را بسوزاند. وقتی درگیر وسواس میشوی، میخواهی هم توکل کنی، هم حسابگری و منطق را زیر پا بگذاری؛ اما این ترکیب ممکن نیست. در واقع، توکل در تاریکی وسواس از بین میرود و به جای آن اضطراب و تردید مینشینند. این وسواس، چنانچه نقابی بر چهره دارد، نمیگذارد حقیقت را ببینی و تو را به جای آرامش، به هراس میکشاند.
اما آنچه باید به یاد داشته باشی این است که آرامش حاصل از تفکر و استدلال، نه آلودگیست، نه خیانت به توکل. برعکس، این آرامش از برکت هدایت و لطف خداست. وقتی عقل به تو میگوید که در این مسیر خطری نیست، و دل به آن آرامش میرسد، این ایمان است که در کنارش نفس میکشد. خدایی که تو را با عقل آفریده، تو را به خیالپردازی صرف واگذار نکرده؛ او تو را دعوت کرده تا با تمام وجود، هم بیندیشی و هم ایمان داشته باشی.
این روزها که در میان طوفانهای تردید و شک، انسان مؤمن خود را میبیند، بگذار بداند که این وسواس نه نور است، نه هدایت؛ بلکه هیولایی است که در لباس ایمان رخنه کرده است. نه، تو مشرک نیستی اگر به عقل و تدبیر متوسل میشوی. نه، تو غافل نیستی اگر با اطمینان به نظم جهان، شبها با دلی آسوده میخوابیدی. و نه، تو کافر نیستی اگر توکل را با تدبیر توأم کردهای.
این توکل است که اجازه میدهد تو با گامهای استوار به سوی خدا حرکت کنی؛ گامی که نه با ترس و شک، بلکه با امید و عقلانیت آمیخته شده است. و در همین راه است که آرامش واقعی، از دل اندیشه و یقین به شکوفه مینشیند، نه در پیلهی تاریک وسواس.
ایمان در زخمِ وسواس؛ وقتی ترس، نام خدا را فریاد میزند:
کسی که ایمان آورده، همیشه در خطر است. نه از آن جهت که جهان بیرون تهدیدش میکند، بلکه از آن جهت که جهان درون، در او طوفان به پا میکند. آدمی که نور را دیده، اگر نتواند آن را درون خود حمل کند، از نور خواهد ترسید. و چه بسیار کسانی که ترسیدند؛ نه از تاریکی، که از روشنایی. نه از شیطان، که از خدا.
آنجا که خداوند، از آسمان به قلب انسان نازل میشود، صدایی نیز از تاریکی برمیخیزد که: «نکند کافی نباشد!»
وسواس، در عمیقترین معنا، همین صدای خفهی اضطراب است در گوش ایمانیترین انسانها. این وسواس، فراتر از یک اختلال روانی است. حتی پیش از آنکه بیمار باشد، انسانیست. این زخم، تنها با رواندرمانی درمان نمیشود، بلکه با ترحم، با فهم، با همدردی، با آغوشی که به وسواسیترین مؤمن بگوید: «تو هنوز خوبی. حتی اگر اشتباه کنی. حتی اگر اشتباهی طهارت بگیری. حتی اگر هزار بار نیتت را فراموش کنی، تو هنوزبنده خدایی. و خدا هنوز منتظر توست. نه با چماق، بلکه با آغوش.»
وسواس دینی، همانجایی آغاز میشود که «توکل» به یک نقاب تبدیل میشود. جایی که انسان مؤمن، دیگر نه از روی عشق، که از سرِ اضطراب، واجباتش را بهجا میآورد. نه برای ارتباط، که برای نجات. نه برای شنیدهشدن، که برای مجازاتنشدن.
وسواس، وقتی از نوع دینیاش باشد، دردش عمیقتر میشود؛ چون با مقدسات درآمیخته. چون انسان نمیتواند فرق بگذارد میان صدای خدا و صدای ترس. چون نمیفهمد که چرا آنقدر نماز خوانده، اما هنوز آرام نگرفته. چرا آنقدر غسل کرده، اما هنوز احساس پلیدی میکند. چرا آنقدر توبه کرده، اما هنوز شرمش تمام نمیشود.
وسواس دینی، غمانگیز است. چون انسان را نه بیدین، بلکه خدازده میکند. انسان، زیر نگاه خدای مهربان، از خودش میترسد. و بعد، در دلش، خدا هم رنگ ترس میگیرد.
اما این، پایان ماجرا نیست. این وسواس، گرچه به ظاهر مخرب است، اما میتواند فرصتی باشد برای یک عبورِ بزرگ. عبور از خدایی ساختگی، به خدایی حقیقی. عبور از دینی که با ترس عجین شده، به دینی که با آغوش شروع میشود.
و در این بازگشت، انسان میآموزد که وسواسش را هم به خدا بدهد. نه برای قضاوت، بلکه برای شفا. و خدایی که شفا میدهد، با لبخند میآید، نه با اخم.
اما وسواس، فقط یک امر فردی نیست. وسواس، اگر درمان نشود، به حوزه اجتماعی نشت میکند.
دین، اگر از عمقِ رابطهی فردی با خدا جدا شود، در سطح جامعه تبدیل به «وسواسِ اخلاقی» میشود.
جامعهای را تصور کنید که مردمش طهارت را میفهمند، اما رحم را نمیشناسند. که احکام را تکرار میکنند، اما دل ندارند. که مجازات میکنند، پیش از آنکه بفهمند.
جامعهای که با وضو وارد خانه خدا میشود، اما با خشم، مردم را از آن بیرون میکند.
چنین جامعهای، دیگر دین ندارد؛ وسواس دارد.
نه یک وسواس سادهی فردی، بلکه وسواسی ساختاری، فرهنگی، نهادینهشده.
وسواسی که در آن، دین به جای آنکه رحمت باشد، به ابزار کنترل و سرکوب بدل میشود.
و در این وضعیت، خدا هم تنهاست. چون دیگر کسی با او حرف نمیزند. همه فقط از او دستور میگیرند.
عبور از وسواس دینی، تنها یک حرکت روانی نیست، بلکه یک حرکت ایمانی و اجتماعیست.
انسانی که از وسواس عبور میکند، ایمانش سادهتر، اما زندهتر میشود.
و جامعهای که از وسواس عبور میکند، دیندارتر، اما مهربانتر میشود.
این عبور، ممکن است. فقط باید شجاعت دیدن زخم را داشت.
و شجاعت شنیدن صدای واقعی خدا را.
آن صدایی که آرام است، مهربان است، و میگوید:
من خدای ترسهای تو نیستم. من خدای قلب زخمیات هستم.
دستانِ لرزان: وسواس مقدس و نیایش ناتمامان
در جهانِ ذهنهایی که مدام میان باید و نباید میچرخند، در آن حاشیهی نادیدنی که میان «ایمانِ ناب» و «بیایمانیِ مطلق» رها شده است، وسواس آرام میخزد. نه همچون بیماری، که همانند یک نشانه؛ نشانهای از یک جانِ خسته که نمیخواهد دست از طلب بردارد، اما دیگر تابِ آن قطعیتهای خشن را هم ندارد. وسواس، سرریزِ بیصدا اما آشکارِ اضطرابیست که از دوگانهسازیهای خشک مذهبی سربرآورده. از همان نقطهای که آدمی احساس میکند یا باید همچون فرشتهای بیلغزش باشد یا از جرگهی دینداران بیرون رانده شود، وسواس آغاز میشود. نه با فریاد، که با نجوایی نرم در پس ذهن: «نکند اشتباه کردم؟ نکند نپذیرد؟ نکند…؟»
و این نکندها، بدل میشوند به زیستِ روزمرهی آدمی. آنکس که پیش از نماز دستانش را بارها و بارها میشوید، نه از سرِ ناآگاهی، که از عمقِ نیاز به مقبولبودن. آنکه در دل عبادت، پرسشهای بیپاسخش را سرکوب نمیکند، بلکه آنها را با خود به ساحت قدسی میبرد. وسواس، برای چنین انسانی، نه ضعف است، نه خروج از ایمان؛ بلکه تلاشیست برای ماندن. ماندن در حالی که دل، از یقین خالیست. ماندن، در حالی که زبان، هنوز زمزمهی ذکر را فراموش نکرده است.
اینجا، خداوند دیگر آن معمارِ خشک معیارهای عبادی نیست. او شبیه پدریست که نگرانِ فرزند لرزانش شده باشد؛ خدایی که نهتنها عمل کامل را میبیند، بلکه لرزش دست را، اشک پشت پلک را، و وسواس تکرارشونده را هم میفهمد. خدایی که بر قامت ناتمامیها لباس رحمت میدوزد و بیآنکه بترساند، دعوت میکند به ماندن. وسواس، در این نگاه، صورت زخمی ایمان است، نه نفی آن. چهرهای است که در آینهی آیینها، شاید نازیبا بنماید، اما حقیقتی عمیقتر را نمایندگی میکند: ایمان، آنگاه که هنوز هم با تردید زنده است، از ایمانِ خاموشِ بیشک، اصیلتر است.
کاش آیینها میتوانستند گنجایش این ناتمامی را در خود بیابند؛ کاش مذهب، به جای آنکه از آدمی بخواهد یا کامل باشد یا بیرون، به یاد میآورد که ابراهیم(ع)، پدر ایمان، شجاعتِ پرسش از اسرار الهی را داشت؛ و موسی(ع)، در اوج مناجات با خدا، هنگام تجلّی جلال ربوبی لرزید؛ و یونس(ع)، در فشارِ سنگینِ رسالت، قوم خویش را ترک گفت. اینها همگی، جلوههایِ ابتلای انبیا بودند و خدا، خدای ایشان بود. نهخدایِ بیرحم، که خدایِ رحیمی که بازگشتِ بندگانِ شکستهدل را نوید میدهد.
وسواس، شاید واکنش یک ذهنِ خسته باشد به جهانی که اجازه نمیدهد آدمی انسان بماند و در عینحال دیندار هم. جهانی که مدام یادآوری میکند «اگر کم گذاشتی، دیگر پذیرفته نخواهی شد». در این فضا، وسواس فریادِ بیصدای کسانیست که هنوز هم آرزو دارند پذیرفته شوند. اینها نه کافراناند، نه بیخدایان. اینها عاشقانیاند که راه را گم کردهاند، ولی هنوز نجوای معشوق را میشنوند. و مگر ایمان، جز همین نیست؟
این است که وسواس را نه باید با چوبِ انکار زد، نه با برچسبِ بیماریِ صرف. باید دیدنش، شنیدنش، و پذیرفتنش به مثابهی امضای زخمیِ انسان بر سطرهای بلند دعا. و باید بازآفرینی کرد فهمی تازه از خداوند: نه خدای کسانی که همیشه درست عمل میکنند، بلکه خدای کسانی که در دل تردید، در دل وسواس، باز هم با دلی لرزان وضو میگیرند، نماز میخوانند، و امیدوارند. و این امید، شاید پاکترین صورتِ ایمان باشد.
پس وسواس، اگرچه رنج است، اما در دل این رنج، اشتیاقی خوابیده که باید آن را دید. اشتیاقی که حتی در تکرارهای دردناک، در شستنهای بیپایان، در گفتنهای صدبارهی «اشتباه نکردم؟»، باز هم سر بر آستان معشوق دارد. چنین انسانی، با تمام شکستهایش، به معبدی وارد میشود که نه از سنگ و آیین، بلکه از اشتیاق ساخته شده. و خدای این معبد، خداییست که دوست میدارد ناتمامان را، همانهایی که هنوز هم، با دستان لرزان، به سوی او دراز میشوند..
از خراش تا نور: وسواس به مثابه راهی به سوی عرفان:
وسواس، آنچنانکه در زبان پزشکی از آن یاد میشود، نه فقط مجموعهای از تکرارهای اضطراری و فکرهای بیمهار است، بلکه در متن زیستهی انسان دیندار، صورتی پنهان از تشنگی است؛ تشنگیای برای لمس یقین در جهانی که دائماً دست میلغزاند و هیچ چیز در آن پابرجا نیست. وسواس دینی، نه محصول جهل است و نه نشانهی ضعف ایمان؛ بلکه زبان دیگریست از جان، برای فریاد زدن چیزی که نمیتواند به زبان بیاید: شوق پاک بودن، شوق پذیرفته شدن، شوق نوری که هنوز دیده نمیشود، اما جان در جستجوی آن میسوزد. وسواس، تقلاست؛ نه برای داشتن خدا، بلکه برای مطمئن بودن از اینکه خدا هنوز ما را دارد.
در جهان خشک آیینها، جایی که خطا مساویست با طرد، وسواس پناهِ آن روحهاییست که نمیتوانند بپذیرند رابطهشان با خدا بهخاطر یک اشتباه، از هم گسسته باشد. آنکه وضو را بارها تکرار میکند، گمان نکن که شریعت را نمیداند؛ گمان نکن که آموزش ندیده؛ او تکرار میکند چون آرامش نمییابد، نه آرامش جسم، که آرامش پیوند، آرامش آن رابطهای که بیم دارد گسسته شده باشد. او تکرار میکند، چون هر حرکتِ آیینی را همچون دست دراز کردن به سوی آسمان میبیند؛ و میترسد دستش به آسمان نرسد. پس، باز امتحان میکند. و باز.
اگر بتوانیم در دل این وسواس، نه فقط اختلال، بلکه تمنّا را ببینیم، آنگاه نگاهمان تغییر میکند. آنگاه وسواس دیگر هیولا نیست؛ زخمیست از دل عشق. و این زخم، اگر در پرتو محبتی اصیل دیده شود، اگر در بستری از آغوش الهی پذیرفته شود، خود میتواند راهی شود به سوی عرفان. عرفان، نه به معنای ترک جهان و دور شدن از آن، بلکه به معنای آشتی با خود و خدا. جایی که دیگر، طهارت در عمل نیست، که در نیت است؛ جایی که دیگر ایمان، مسئلهی صحت و بطلان نیست، بلکه حرارت قلب است. عرفان، آنجاست که آدمی دیگر وضو را نه برای پاکی، بلکه برای حضور میگیرد؛ نه برای رفع شک، بلکه برای گفتوگو.
وسواس، اگر شنیده شود، اگر فهمیده شود، اگر در آغوش گرفته شود، بدل میشود به صدایی از درون آدمی که دارد راه را نشان میدهد؛ نه راهی برای کنترل، بلکه راهی برای آزادی. کنترل، همواره در پی تضمین است، اما عرفان، با عدمِ تضمین آشناست؛ با بیپاسخ ماندن، با ندانستن، با راه رفتن بر لبهی تیغ. و این همان نقطهایست که وسواس میتواند به آن برسد، اگر انسان، به جای فرار از وسواس، با آن بنشیند، نگاهش کند، و بپرسد: چه میخواهی از من؟ آنگاه شاید پاسخِ پنهان این باشد: میخواهم که بمانی، با تمام ترسهایت، با تمام لرزشهایت، با تمام طهارتخواهیات.
در دل وسواس، ارادهای برای ماندن وجود دارد؛ اما ماندنِ درست، نه با انکار وسواس حاصل میشود، نه با حذف آن، بلکه با تماشا کردن آن با نگاهی که از قضاوت عبور کرده. نگاهی که نه میخواهد عیب را پنهان کند، نه میخواهد آن را به بیماری تقلیل دهد، بلکه میپذیردش چون بخشی از سلوک انسان بودن. و مگر عرفان، جز این است؟ مگر عرفان، چیزیست جز راه رفتن در میان زخمها، با امید به لمس نوری که از پسِ آنها میتابد؟
وسواس، در ژرفترین معنایش، تردیدی است که هنوز هم امیدوار است. شکّی است که هنوز لب به دعا باز میکند. و همین دعا، اگرچه با اضطراب، اگرچه با تکرار، اگرچه با ترس، اما دعاست. صداست. صدا از زمین به آسمان. و آنکه صدا را میشنود، نه فقط عمل را، بلکه نیتِ لرزانِ پشتِ آن عمل را هم میفهمد. آنکه صدا را میشنود، خدای عرفان است. نه خدای جزا و سزای خشک، بلکه خدای محبتی که در لرزشها خانه دارد، در ناتمامیها اقامت میکند و در وسواسها هم دل میسپارد.
اینجاست که وسواس، دیگر راهی به سوی جنون نیست؛ راهیست به سوی عشق. راهی که پر از خار است، پر از لغزش، اما روشن است. و در این راه، آنکه میرود، اگرچه بارها برگردد، اگرچه درجا بزند، اگرچه بترسد، اما هنوز هم دارد میرود. هنوز هم قدمی در مسیرِ طلب است. و طلب، آغاز عرفان است. حتی اگر از دل وسواس برخیزد.
فهرست منابع
منابع دینی و عرفانی:
- قرآن کریم، با ترجمهی محمدمهدی فولادوند، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، تهران.
- مولوی، جلالالدین محمد، مثنوی معنوی، به تصحیح نیکلسون، نشر نگاه.
- ابن عربی، محییالدین، فصوص الحکم، ترجمه و شرح دکتر سید جلالالدین آشتیانی، حکمت.
- سهروردی، شهابالدین یحیی، مجموعه آثار فارسی، تصحیح سید حسین نصر، انتشارات دانشگاه تهران.
منابع فلسفی، پدیدارشناسانه و تفسیری:
مارتین هایدگر، هستی و زمان، ترجمهی عبدالکریم رشیدیان، نشر نی.
پل ریکور، هرمنوتیک و علوم انسانی، ترجمهی باقر پرهام، نشر نی.
کارل یونگ، روانشناسی و دین، ترجمهی محمدجعفر مصفا، انتشارات دمان.
[1] آیه 33 سوره انفال
[2] سوره بقره، آیه ۱۸۵
[3] سوره حج، آیه ۵
[4] آیه 143 سوره اعراف