پذیرش آسیب ناپذیری؛ شرط اول رابطه پایدار
عشق در سایه ی امن بروز مستقیم و شفاف خشم

در روابط بین ما و افراد (عاطفی عمیق، دوستانه و…) ، نکته ای که باعث تداوم ارتباط میشه، نه دعوا نکردن! و چالش نداشتن نیست! چون این یک امر محال است! در تعامل دو نفر یقینا مستقیم و بیشتراز غیرمستقیم (ناخوداگاه) طرفین با اعمال و رفتارشان به طرف دیگر آسیب می زنند! یا حد و حدود او را نقض می کنند!
یعنی؛ پذیرش اجتناب ناپذیری آسیب
(این یک توهم است که فکر کنیم می توان در رابطه ای نزدیک، هرگز به طرف مقابل آسیب نزنیم. ما با پیشینه ها، حساسیت ها و انتظارات متفاوتی وارد رابطه می شویم. همین تفاوت خود به صورت ناخواسته منبع اصطکاک است. پذیرش این واقعیت، اولین قدم برای مدیریت هوشمندانه رابطه است.)
نکته مهم و طلایی این است که در این رابطه، امکان تعیین حد و حدود، یا ابراز ناراحتی در کانسپت (زمینه / مصداق) خاص بدون هیچ ترسی از از دست دادن رابطه یا ترسی از ناراحت شدن طرف مقابل راحت وجود داشته باشد!
یعنی ایجاد فضای امن، برای ابراز ناراحتی؛
فضایی که در آن فرد مقابل بتواند؛ بتواند بدون ترس از تلافی یا قطع رابطه، ناراحتی و خشم خود را ابراز کند. مطمئن باشد که حتی اگر با تندی هم صحبت کند، رابطه در معرض خطر نیست و شنیده می شود. خود را مسئول احساسات شما نداند.
حالا باید بدانیم رفع این دو ترس هیچ ربطی به طرف مقابل ما ندارد! ربط به خود ما دارد!!!
یعنی مسئولیت فردی، سنگ بنای رابطه بیشتر بر عهده خود ما است!
خود ما چگونه رفتار کرده ایم! آیا طوری رفتار کرده ایم که وجه شخصیت ما در طرف مقابل اینطور باشد که او هر وقت از یک بخش خاص از اقدام ما ناراحت شد (حتی اقدامی که نه همش، بلکه یک قسمت از کلش باعث آزار او شده) را بیایید و محکم، مستقیم به ما بگوید! حتی اگر لازم باشد با تندی!
یعنی تداوم و ارتباط رابطه بیشتر به خود ما بستگی دارد! که چقدر فضای آزاد و آزادی عمل و آزادی خاطر از خودمان ناخودآگاه به فرد مقابل نشان دادیم، که وی بدون ترس از دست دادن ما ! یا حتی پیچیده تر، بدون ترس از ناراحت شدن ما (دلشکسته شدن) ما بتواند، خشم خود از آسیب هایی که ما به او زدیم را روی ما تخلیه کند!
یعنی امکان ابراز ناراحتی بدون ترس؛ فرد باید بتواند بدون ترس از قطع رابطه، تلافی یا ناراحت کردن طرف مقابل، احساسات منفی خود را، حتی با تندی، ابراز کند.
(ما خودمان با رفتار خودمان این فضا را می سازیم یا ویران می کنیم. چگونه؟ با واکنش های خود: وقتی طرف مقابل برای اولین بار ناراحتی کوچکی را مطرح می کند، ما چگونه واکنش نشان می دهیم؟
۱ آیا دفاعی برخورد می کنیم؟ (اصلا من این کارو نکردم! تو داری اشتباه می فهمی!)
۲ آیا حمله متقابل می کنیم؟ (خب تو که فلان کار رو کردی، بهتر از من نیستی!)
و ۳ آیا قربانی بازی درمی آوریم و ناراحت می شویم؟ (حالت سکوت، درآوردن چهره به شکل مظلوم نمایی، اشک ریختن، گفتن حالا فهمیدم که چه آدم بدی هستم) [این ۳ ویرانگر ترین و مخرب ترین کار ممکن و عوضی ترین سیاستی که ما ناخودآگاه بخاطر منیت و خودشیفتگی خود انجام می دهیم!)))
این واکنش ها مانند سم هستند. آن ها به طرف مقابل می گویند: ابراز ناراحتی تو، برای من و رابطه مان خطرناک است. پس دفعه بعد سکوت کن.
چون اگر وی نتواند خشم خود که ناشی از اطحکاک رابطه است را تخلیه، خالی یا نشان دهد به ما که منبع نه (خشم ریشه درونی داره)، ولی عامل تحریک شدنش هستیم (پس با اینکه منبعش نیستیم ولی مقصریم کاملا)
[منبع خشم (که درون فرد است) [ولی الان مورد بحث نیست! مهم وظیفه ما (مسئولیت پذیری) رفتارما در قبال آن رنج است، و باید بدانیم عامل تحریک آن (رنج) (رفتار خاص ماست). بنابراین، ما در قبال تحریک خشم طرف مقابل کاملا مسئول و مسئولیم.]
بنابراین، فرد مقابل ما پس از مدتی تصمیم به محدود کردن ارتباط یا قطع ارتباط برای محافظت از خودش میگیرد!
چرا؟ چون هر وقت که خواست از شدت خشم، ناسزایی به ما بگوید و همزمان حدود نقض شده اش را نشان دهد و خشمش را تخلیه کند؛ ترسید که ما ناراحت شویم! یا دلمان بشکند! یا حتی ما نیز خشمگین شویم و مقابله به مثل کنیم!!! او خودش را مسئول احساسات ما می دانست و همین باعث شد او تصور کند آزادی عمل و اختیارش را به کلی از دست داده!
ما فضای امن برای ابراز ناراحتی را می سازیم یا ویران می کنیم! این فضا با واکنش های روزمره ما شکل می گیرد.

(پیامدهای نبود این فضا، فروخوردن خشم و قطع رابطه؛ وقتی فرد نتواند خشم خود را تخلیه کند، این خشم:
یا به درون ریخته می شود و به صورت احساس (رنجش عمیق) و دلخوری درمی آید. یا در جای دیگری (مثلا در روابط دیگر، در محیط کار یا به صورت پرخاشگری منفعلانه، مکانیسم هایی مثل تمسخر (خشم فرو خورده، بی اعتنایی و…)) بروز می کند.
و در نهایت، فرد برای محافظت از خود تصمیم به فاصله گیری یا قطع رابطه می گیرد. زیرا رابطه را دیگر یک فضای امن نمی بیند، بلکه آن را به یک میدان مین تبدیل شده می داند که باید در آن با احتیاط راه برود. یا یا چاه عمیقی که درونش افتاده!
سلامت یک رابطه، با نبود تعارض سنجیده نمی شود، بلکه با کیفیت مدیریت آن تعارضات اندازه گیری می شود. و این کیفیت، به شدت به توانایی هر یک از ما (و در درجه اول خودمان) در ایجاد فضای امن برای شنیدن حقیقت های ناراحت کننده، بدون فروپاشی بستگی دارد.
این بینش، نه تنها برای روابط عاطفی، که برای روابط دوستانه، خانوادگی و حتی حرفه ای نیز صدق میکند.
باید به شدت بر مسئولیت پذیری فردی فکر کنیم. که کلید رابطه نه در تغییر طرف مقابل، که در خودنگری و مدیریت واکنش های خودمان است.
و به جای جستجوی رابطه ای بدون مشکل، رابطه ای بسازید که در آن مشکلات به درستی مدیریت شوند. این اصل برای تمام روابط انسانی، از عاشقانه تا حرفه ای، صادق است.
ریشهیابی…
بخش قبلی توضیح داد چگونه فضای امن را ویران می کنیم. این بخش به عمق می رود و می پرسد چرا یک فرد مهربان چنین می کند؟ گذر از چگونگی به چرایی (وجودی)
ریشه های پنهان الگوی ویرانگر؛ از خود شکننده تا ترس از رها شدن…
این الگوی ویرانگر (بیشتر در افراد احساسی و مهربان و مسئولیت پذیر، رخ میده)
این الگوی ارتباطی ویرانگر؛ که یعنی قطع کلی روابط بخاطر ناتوانی در ابراز حد و حدود یا در طرف مقابل ناتوانی در تحمل ابهام یا انتقاد به صورت ناخوداگاه، (که به راستی می توان آن را یک سندروم یا پارادایم نامید) [در این متن از واژه سندروم به عنوان یک استعاره برای توصیف یک الگوی رفتاری شایع استفاده شده است]
این نام گذاری دقیق، باعث میشود تا فرد این الگو را به عنوان یک بیماری شایع و قابل شناسایی ببیند، نه یک نقص شخصی منحصر به فرد.
[سوال اصلی، چرا یک فرد، علی رغم مهربان و مسئولیت پذیر بودن، باز هم فضای ناامن ایجاد می کند!]
حکمت نهایی این است؛ مهربانی ظاهری می تواند پوششی برای یک خود شکننده و ترسو باشد.
معمولا در افراد به دلایل زیر شکل می گیرد:
یک الگوبرداری از روابط والدین، (ریشه خانوادگی یا (الگوبرداری)، نشان می دهد این مشکل اغلب ریشه در گذشته دارد!!
اگر در خانواده ای بزرگ شده اند که: تعارض وجود نداشت (همه چیز سطحی و مصنوعی بود) یا تعارض به شدت مخرب بود (فریاد، تحقیر، قهرهای طولانی)
در هر دو حالت، فرد هیچ الگوی سالمی برای مدیریت تعارض یاد نمی گیرد. او فقط می آموزد که یا سکوت کند، یا حمله. [فرد هرگز الگوی سالم مدیریت تعارض را ندیده است. یا سکوت مصنوعی حاکم بوده یا خشونت آشکار. نتیجه در هر دو حالت یکسان است: ناتوانی در مدیریت سالم اختلاف.]
دو؛ خودشیفتگی پنهان یا آشکار، ریشه شخصیتی یعنی؛ خود شکننده.
این افراد نفس ایکو (Ego) بسیار شکننده ای دارند. هر انتقاد یا ناراحتی را نه به عنوان یک خبر یا احساس طرف مقابل، بلکه به عنوان یک حمله شخصی به تمامیت خود می بینند. و در نتیجه، برای محافظت از این خود شکننده، به دفاع، حمله متقابل یا قربانی نمایی روی می آورند. [افراد به ظاهر مهربان می توانند یک خود شکننده داشته باشند که با کوچک ترین انتقاد متلاشی می شود.]
[اینجا خودشیفتگی به معنای خودبزرگ بینی نیست، بلکه به معنای تمرکز شدید بر محافظت از یک خود بسیار آسیب پذیر است. هر انتقاد به مثابه حمله ای به تمامیت وجود تلقی می شود.]
۳، عدم بلوغ عاطفی هیجانی
درک نکردن تفاوت بین احساس و عمل: فکر می کنند اگر طرف مقابل از دستشان عصبانی است، یعنی آدم بدی هستند. ناتوانی در تحمل ناراحتی؛ نمی توانند احساسات ناخوشایند (گناه، شرم، ناکافی بودن) که از انتقاد نشات می گیرد را تحمل کنند، پس بلافاصله مسیر احساس را منحرف می کنند. [فرد قادر نیست میان عمل و هویت تمایز قائل شود. یعنی فکر می کند اگر رفتارش مورد انتقاد قرار گرفت، به معنای بد بودن تمام وجود اوست. همچنین تحمل هیجانات منفی (مانند شرم و گناه) را نیاموخته است.]
چهار؛ ترس از رهاشدگی و طردشدگی
در عمق وجودشان باور دارند که اگر کامل، تاییدکننده و بی نیاز نباشند، طرد خواهند شد. بنابراین، هر ناراحتی از طرف مقابل را اولین قدم برای قطع رابطه تفسیر می کنند و با ایجاد جو مسموم، سعی می کنند طرف مقابل را از ابراز هرگونه ناراحتی منصرف کنند. [یک باور عمیق و ترسناک که می گوید: اگر کامل و تاییدکننده نباشم، طرد خواهم شد. بنابراین، هر نشانه ای از نارضایتی، زنگ خطر قطع رابطه را به صدا درمی آورد.]
پنج؛ احساس حقارت و کم بودگی
این افراد در درون خود را کمتر یا ناقص می بینند. انتقاد، حتی سازنده ترین آن، مثل نمک بر روی این زخم درونی می ماند. واکنش های تخریب گرایانه آن ها (مخصوصا قربانی نمایی)، در حقیقت فریاد درونی است که می گوید: ببین چقدر زخمی هستم! پس تو حق نداری مرا بیشتر آزار دهی! [انتقاد، زخم کهنه کم بودگی را می گشاید. واکنش هایی مثل قربانی نمایی، در حقیقت فریادی است برای گفتن: درد مرا ببین، پس تو حق نداری مرا بیشتر آزار دهی.]
مورد ۶_ نقص در مهارت های ارتباطی، ریشه مهارتی
برخی واقعا هیچ زبان و ابزار دیگری برای پاسخ دادن نمی شناسند. آن ها هرگز یاد نگرفته اند که بگویند: متاسفم که رفتارم تو را ناراحت کرد، بیشتر برام بگو یا حرفت را می شنوم، بهش فکر می کنم گاهی مشکل فقط ناشی از نبلد بودن می تواند باشد! و نکته امیدوارانه این است که مهارت را می توان آموخت. گاهی مشکل از نبلد بودن است، نه از خبیث بودن.
در یک کلام، این سندروم ریشه در ترس و خود شکننده دارد: ترس از طردشدن، ترس از کافی نبودن، ترس از احساس گناه و شرم، و ترس از مواجهه با نقص های خود. این افراد به جای ساختن یک مای (انعطاف پذیر)، مشغول حفاظت از من آسیب پذیر خود هستند و در این راه، رابطه را قربانی می کنند.
درک تفاوت بین خود انعطاف پذیر و من آسیب پذیر. خیلی مهم است. راه برون رفت، و نجات، ساختن خود انعطاف پذیر است.
پس چگونه این چرخه را متوقف کنیم؟ پاسخ، سرکوب کردن احساسات نیست، بلکه تقویت خود حقیقی است.
خودآگاهی، اولین قدم، شناسایی این الگو در خودمان است. هر بار که احساس کردیم در برابر انتقاد داریم دفاعی می شویم، از خود بپرسیم؛ کدام ترس در من فعال شده؟ ترس از طردشدن؟ ترس از بیکفایتی؟
جابجایی تمرکز… به جای تمرکز بر محافظت از خود شکننده بر یادگیری و رشد تمرکز کنیم. هر انتقادی (حتی ناشیانه) می تواند حاوی دانه ای از حقیقت باشد که به رشد ما کمک می کند.
تمرین مهارت ها، جمله هایی مانند متاسفم که ناراحتت کردم، بیشتر برام بگو، حرفت را می شنوم را مانند یک مانترا تمرین کنیم. این جمله ها پل می سازند، نه دیوار.

تحمل ناراحتی؛ به خودمان اجازه دهیم احساس گناه، شرم یا ناکافی بودن را بدون فروپاشی برای چند لحظه تحمل کنیم. این احساسات ما را نمی کشند، بلکه فقط گذرا هستند. اینجاست که خود انعطاف پذیر متولد می شود. [تحمل هیجانات، گذرا دانستن احساسات ناخوشایند.]
وقتی ما یاد بگیریم که وجودمان را با یک ناراحتی یا انتقاد تعریف نکنیم، در آن صورت است که می توانیم در دریای طوفانی تعارض، جزیره امن رابطه را حفظ کنیم.